[highlight color=”green”]گفتوگو با شيرين پارسي، زني که با کمترين سرمايه کشاورزي کرد[/highlight]
انگشتش را تر کرد و آن را در برابر باد گرفت. انگار گيلوا ميوزيد. نشانه خوبي است براي زمين و درخت و شاليزار. همين الان است که سيل ببارد به جاي باران. دشت باقاليها و سبزينه خالواشها چشمبهراه آسمان نشستهاند. ميخواهيم از شيرين پارسي حرف بزنيم؛ زن کارآفرين و برنجکار نمونه گيلان و ايران تا مشخص شود چرا اين گزارش در مورد باران و شمال و گيلواست
بعد از چند سال فرانسه بودن به ايران بيايي و مستقيما به گيلان بروي تا آدمهاي اطرافت انگشتبهدهان بگيرند و حيران بمانند که اين چه ميکند با خودش. اما شيرين قصه ما به دنبال باران به گيلان ميرود. «باورتان نميشود! هيچوقت آرزوي باريدن باران را نکرده بودم، اما آن سال با همه وجود انتظار باران را ميکشيدم. هرروز نشاها را نگاه ميکردم. ميديدم که دارند پلاسيده ميشوند. نميتوانستم کاري بکنم. دائم به زمين نگاه ميکردم. ترک خورده بود. آن روزها همسرم بيمار بود. به او دلداري ميدادم. اميد داشتم باران بيايد.» آن سال باران نيامد. سال بعد اما سال بارندگي بود. سالي که شيرين پارسي انتظارش را ميکشيد. [highlight color=”green”]زني که در فرانسه ادبيات خوانده بود؛ يک سال در بردو و سالهاي ديگر در نانسي. او همان سالها با شوهرش آشنا ميشود،[/highlight] مردي تحصيلکرده در آلمان و اهل گيلان. آنها هم مثل خيليها پس از پايان تحصيلاتشان به تهران آمدند، سالهاي اول انقلاب بود. يک سال با هم در پايتخت زندگي کردند و سال بعد کاري کردند که ديگر مثل فارغالتحصيلان ازفرنگبرگشته نبودند. به پيشنهاد زن براي سازندگي و ايجاد کسبوکار بيشتر راهي گيلان شدند. تصميمي که بسياري را متعجب کرد. حالا از آن روزها خيلي گذشته. [highlight color=”green”]پارسي مدير نمونه کشاورزي استان گيلان در سال ۱۳۷۹ شده، برنجکار نمونه استان گيلان در سال ۱۳۸۳، منتخب برگزيده کارآفريني در جشنواره کارآفريني گيلان در سال ۱۳۸۳. زني که حالا در راه حفاظت از محيطزيست گام برداشته و عضو انجمنهاي دوستدار محيطزيست و زنان کارآفرين شده است.[/highlight]
وقتي عزم آدمي جزم ميشود
سال ۱۳۵۸ بود. تصميمش را گرفت و با همسرش به گيلان آمد: «وقتي آن سال به گيلان آمديم هيچچيز اينجا نبود، نه جاده، نه برق و نه آب. خانه مادرشوهرم در رشت مستاجر داشت. مجبور شدم در يک اتاق زندگي کنم. قسمتي که براي ما بود هيچچيز نداشت؛ نه آشپزخانه و نه دستشويي. [highlight color=”green”]درحقيقت بهعنوان عروس خانواده سرشناسي به رشت آمده بودم، اما آن روزها هيچ سرمايه و امکاناتي نداشتيم.»[/highlight]
هنوز هم از خروسخوان تا دمدمههاي غروب سر زمين کار ميکند: «هواي مزرعه گرم است. اين اصلا مهم نيست. مهم اين است که برنج در هواي گرم رشد ميکند. براي همين هم هست که هواي گرم را دوست دارم و دلم ميخواهد اين گرما را با همه وجود درک کنم.»
آن روزها با اين اميد به گيلان آمد: «علاقه زيادي به کشورم دارم. مهمترين معناي وجودم کشورم است و ديني در برابر آن دارم. با خودم ميگفتم که ما بايد يک کاري بکنيم که باعث بهتر شدن زندگي در اين سرزمين شود. سالهاي جواني با هيجانات زيادي همراه است. [highlight color=”green”]ميتوانستيم انتخاب کنيم که در تهران بمانيم و مثل خيليهاي ديگر برويم در ادارات کارت بزنيم،[/highlight] اما ما کار سختتري را انتخاب کرديم، راه آمدن به گيلان را.» شيرين ام[highlight color=”green”]ا اين روزها ميبيند که بسياري از مردم نميتوانند گرما و سرما را تحمل کنند: «ديروز رفتم اداره ماليات، فردي نشسته بود زير کولر. به نظرم هيچ حسي نسبت به تابستان نداشت. بايد گرما را حس کرد. همان گرمايي که باعث پختن خرما و عمل آمدن برنج ميشود[/highlight]. آدمها از طبيعت دور شدهاند. اين دور شدن از طبيعت آنها را از خود بيگانه کرده. براي همين است که وقتي سرد يا گرم ميشود به زمين و زمان ناسزا ميگوييم و هيچوقت از هيچچيز راضي نيستيم.»
همپاي مردان کار ميکردم
«کارگران زيادي در مزرعه داشتم، اما هميشه همپاي مردان کار ميکردم. اين کار باعث تعجب اهالي روستا شده بود. ما دوتا آدم تحصيلکرده بوديم که به اينجا آمديم. [highlight color=”green”]کسي ما را قبول نداشت. [/highlight]اوايل همسرم کارها را پيگيري ميکرد. من اصلا زبان محليها را بلد نبودم. کمکم به امور اشراف پيدا کردم. درحقيقت ما خودمان را تحميل کرديم. آب را از چاه ميکشيديم. ماشين هم نداشتيم.»
مخالف اين است که نتيجه بدون کار کردن حاصل شود: «اصلا قبول ندارم هيچ کاري نکنيم و چيزي را به دست بياوريم. [highlight color=”yellow”]اولين زني هستم که فارغ از موقعيت اجتماعي که داشتم، رفتم سر زمين کار کردم. ۲۸ سالم بود که وارد مزرعه شدم، [/highlight]بدون هيچ تجربهاي. زندگي را اينجا ياد گرفتم، آن هم در کنار مردمي که سخت ارتباط برقرار ميکردند. با اين حال در اين روستا باعث خرق عادت شدم.»
آنها براي اولينبار کشاورزي علمي را وارد روستاي شاندرمن گيلان ميکنند: «حالا همه از کشاورزي علمي استفاده ميکنند، اما اين کار آن روزها خيلي عجيب بود. ب[highlight color=”green”]ارها و بارها شکست خورديم. يک سال کل محصولاتمان سوخت[/highlight]. ضربه سنگيني بود. بعدها پسر بزرگم کشاورزي خواند و در زمينه ماشينآلات کشاورزي تخصص پيدا کرد. او ميگويد کشاورزي جزو کارهاي سخت است، چون آسمان تعيين تکليف ميکند.»
و از روزهايي ميگويد که هيچ نداشتند جز يک موتور نيمبند: «هيچ چيز نداشتيم جز يک موتور قراضه. با اينکه پسرم سنش کم بود با همين موتور کار ميکرد. بعدها ماشين نشا خريديم. کارآفريني کرديم و در بافت و ساخت سنتي تغيير ايجاد کرديم. من بر بال روشنفکري سوار شدم و از علم در کارها استفاده کردم. وقتي از روشهاي علمي استفاده کنيد در سالهاي اول ميزان محصول کم ميشود. ريسک بالايي دارد، با اين حال اين کار را کردم. من آدمي با تفکر محيطزيستي هستم و سعي ميکنم به سمت کشاورزي پايدار حرکت کنم.» هنوز هم در تفکراتش پيشرو است. اين سالها خودش پيشقدم شده و در مزرعه از سم و کودهاي شيميايي تا جايي که امکان دارد استفاده نميکند.
[highlight color=”green”]هالي روستا مرا زن واقعي نميدانستند.[/highlight] از ديد آنها زن واقعي بايد درشتاندام و سفيد باشد. من زن ريزنقش و سبزه بودم. ولي ثابت کردم که با اراده ميتوان همه کارها را پيش برد و زن بودن معناي ديگري دارد.» حالا اهالي شاندرمن آن زن ريزنقش را دوست دارند که با طبيعت آميخته است. زني که هرگز از پا نميافتد و از طبيعت دلسرد نميشود: «اگر انسان ارتباط با طبيعت را از دست بدهد ازخودبيگانه ميشود. اينکه روابط آدمها دچار اغتشاش شده به خاطر دور شدن از طبيعت است. بارها و بارها زمينهاي ما سوخت و يا به دليل خشکسالي ضررهاي بزرگي ديديم اما اينها دليل نميشود شکرگزار طبيعت نباشيم.»
شيرين با اين [highlight color=”green”]همه دلمشغولي و فعاليت هرگز از مطالعه دست نميکشد: «هميشه در حال مطالعه هستم. [/highlight]شعر و رمان را بسيار دوست دارم. ميدانيد که شاعران و عرفاي ايران همواره با طبيعت آميخته بودند. يکي از عرفا در بيابان ميرفت و زير هر خاري شروع ميکرد به اشک ريختن. از او پرسيدند: چرا اشک ميريزي؟ گفت: در عجبم از خلقت! چه کرده در بيابان که اين خار با اين صلابت اينجاست و سايه دارد. اينها را ما نبايد از ياد ببريم.»
[highlight color=”gray”]برگرفته از مجله شنبه مگ[/highlight]